سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش را بطلبید و آن را با بردباری و وقار زینت دهید و برای آن کس که به او دانش می آموزید ، فروتنی نمایید . [امام صادق علیه السلام]
ساقی حرم

هیئت محبان اهل بیت (ع) بندر امام خمینی (ره)


به زودی صوت وتصویر برنامه های هیئت

ونیز اطلاعیه مراسمات به صورت انلاین در وبلاگ قرار خواهد گرفت

                                                                                                             با تشکر از همه مخاطبین      

                                                                                                      روابط عمومی هیئت محبان اهل بیت علیه السلام


 




کلمات کلیدی: خزلی، هیئت محبان اهل بیت، محبان، اهل بیت، سربندر، هیئت محبان سربندر، هیئت محبان اهل بیت (ع) بندرامام خمینی، آدرس سایت، ادرس سایت هیئت محبان، سایت هیئت محبان، بندرامام خمینی
نوشته شده توسط واله 89/2/12:: 8:20 عصر     |     () نظر
:: عناوین آخرین مطالب ارسالی
» هیئت محبان اهل بیت (ع) بندر امام خمینی(ره)
شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (علیهاالسلام)
این ها بوی شهید می دهند
نقش آفرینی حضرت عباس(علیه السلام) در حماسه عاشورا

شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (علیهاالسلام)

 

فلاح و نجاح و صلاح

قالت فاطمة (علیهاالسلام) فی دُعائِها یَومَ الاَحَدِ:

«اَللّهُمَّ اجْعَلْ اَوَّلَ یَوْمِی هذا فَلاحاً وَ آخِرَهُ نَجاحاً وَ اَوْسَطُهُ صَلاحاً، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»

«وَ اجْعَلْنا مِمَّنْ اَنابَ اِلَیْکَ فَقَبِلْتَهُ وَ تَوَکَّلَ عَلَیْکَ فَکَفَیْتَهُ وَ تَضَرَّعَ اِلَیْکَ فَرَحِمْتَه»1

حضرت سه چیز را از خداوند مسألت می کنند. یکی فلاح و رستگاری، دیگری نجاح و دستیابی و سومی صلاح و شایستگی.

 

مفردات

 

فلاح: یعنی رستگار شدن، روئیدن، سربرآوردن و از خاک برخاستن، به پا ایستادن.

نجاح: یعنی دستیابی، موفقیت و پیروزی، میوه آوردن، بارگرفتن.

صلاح: یعنی شایستگی، درست حرکت کردن، هماهنگ بودن.

نکته ای که مطرح است این است که رستگاری و فلاح در اوّل روز خواستن و دستیابی و پیروزی در آخر و صلاح و شایستگی در تمام این مدت و فیما بین این دو، چگونه تحقّق پیدا می کند؟

با تأمّل در چند کلمه انابه و قبول، توکّل و کفایت و تضرّع و رحمت که در قسمت دوم دعا و بعد از صلوات بر محمّد و آل محمّد مطرح می شود و در حقیقت، توضیح قسمت اوّل دعا می باشد، به کلید این دعا و تحلیل و جواب آن سؤال دست می یابیم.

در فلاح و رستگاری، انابه و قبول و پذیرش حقّ مطرح است. در نجاح و دستیابی، توکّل بر حق و کفایت او؛ و در صلاح و شایستگی هم دو عنوان دیگر، یعنی تضرّع و رحمت دخالت دارد.

انابه از سوی عبد و قبول و پذیرش از حق. توکل و واگذاری از عبد و کفایت از حق. تضرع و زاری از عبد و رحمت و محبت از حق. انابه و توکل و تضرع فعل عبد است و قبول و کفایت و رحمت، فعل حق.

این شش عنوان توضیح فلاح و نجاح و صلاح هستند.

 

فلاح

 

برای فلاح و رستگار شدن دو عنوان مطرح است؛ انابه و قبول.

انابه عبد: یعنی روی آوردن او به سمت حقّ، یعنی این که از همه بِبُرَّد و به سمت او آید.

مثالی بزنم، بچّه هایی که مورد هجوم و حمله قرار گرفته اند و یا مورد بی توجّهی و بی مهری بوده اند و به کسی روی می آوردند. دیگران را نمی بینند، حتّی صدایشان را نمی شنوند. تشویق کنی و شکلات دهی، نمی پذیرند و برنمی دارند.

انابه این است که تو از همه بریده ای و منیب به کسی می گویند که پیوندهایش را از غیر بریده و به سمت حقّ روی آورده است.

لازمه انابه قبولی است و سرّ این قبولی، هم در غربت انسان است و هم در رحمت حق. خداوند مهربان است و نزدیک. وقتی که تو از همه بریده ای، رهایت نمی کند. این خوبی اوست که ما را با همه بدی هامان، صدا می زند و کنارمان نمی گذارد، دیگر چه رسد به این که به او روی بیاوریم. اگر قبول نکند و در را ببندد و یا نخرد، آن جا تو فلاح و رویشی نداری. اگر شوق جوانه زدن در تو بوده و خواسته ای که قدمی برداری، ولی قبول و پذیرشی نبوده، از دست رفته ای.

عنایت حق آن قدر زیاد است، آن جایی که ما از او رو برگرفتیم، رها نکرده است.

«اَنْتَ الَّذی تُفِیضُ سَیْبَکَ عَلی مَنْ لا یَسْئَلُکَ وَ عَلَی الْجاحِدینَ بِربُوبِیَّتِک فَکَیْفَ سَیِّدی بِمَن سَئَلَکَ وَ اَیْقَنَ اَنَّ الْخَلْقَ لَکَ وَ الاَمْرَ اِلَیْک، تَبارَکْتَ و تَعالَیْتَ یا رَبَّ الْعالَمینَ».2 تو به آن هایی که بی دردند، نمی خواهند و حتی آن هایی که از تو روی برگردانده اند و از تو چشم پوشیده اند، می ریزی و می پاشی، پس چگونه بر کسی که از تو خواسته و یقین دارد که همه امور به دست توست، عنایت و محبّت نداشته باشی؟! آن هم کسی که محرومیّت دیده و دیگران را تجربه کرده و دیده که به دست آوردن هاشان از دست رفتن است و داده هاشان به خاطر گرفتن.

خوب دقّت کنید که زیبایی های سخن حضرت، در این پیوندهای نزدیکی است که بیان کرده است. انابه طبیعتاً با قبول همراه است، چون هم به غربت و اضطرار آدمی رحم می کنند و هم رحمت و محبّت او واسع است و فراگیر، و مهربانی خدا و غربت تو، باعث پذیرش توست.

 

نجاح

 

برای نجاح و دستیابی نیز دو عنوان مطرح است، توکّل و کفایت.

حضرت می فرمایند: آخر روز را نجاح قرار بده. یعنی وقتی روز را به پایان می رسانیم، سرمایه را مصرف نکرده باشیم و تمام نشده باشیم، به چیزی دست یافته باشیم، باری آورده باشیم؛ چرا؟ چون دو مرحله شکل گرفته؛ هم به او تکیه کرده ای و هم کفایت او را برای خود داری. «تَوَکَّلَ عَلَیْکَ فَکَفَیْتَهُ» و در نتیجه، این دستیابی طبیعی است.

آدمی مادام که خودش را می بیند، هدایت و تعلیم حق اقتضا می کند که او را بشکند و نشان دهد که چیزی نمی تواند به دست بیاورد. اما همین که فارغ شد و به ضعف خود واقف گردید، او را پُر می کند و سرشار می نماید و کسری ها و خلأهایش را نشان می دهد. کفایت حق، همین پُر کردن و سرشار نمودن آدمی است.

 

صلاح

 

با این توجّه به دو عنوان دیگر، یعنی تضرّع و رحمت می رسیم، که برای رسیدن به صلاح و شایستگی لازم است.

مطلوب حضرت و خواسته او بین فلاح و نجاح، بین کوشش و تلاش آدمی برای روییدن و رستن (فلاح) و برای رسیدن و دستیابی به نتیجه و بار آوردن (نجاح)، صلاح و شایستگی است. و این هم در دو کلمه خلاصه می شود، تضرّع و زاری از عبد و رحمت و مهربانی از حقّ.

طیّ کردن این مسیر به شایستگی و حاصلی که در تمامی راه کارگشاست، در همین زاری توست. یعنی این که بدانی دست هایت خالی است.

زادِ راهِ حرمِ وصل نداریم مگر به گدایی ز در میکده زادی طلبیم3

آدمی به فقر و ضعف و نداری خویش، واقف نیست، طلبکار است و مغرور، در حالی که اولیای خدا، آن هایی که تجربه عظیم این عالم را داشتند، و در غیب و شهادت این عالم رهرو بودند و سالک، می گفتند: «لَسْتُ اَتَّکِلُ فِی النِّجاةِ مِنْ عِقابِکَ عَلی اَعْمالِنا بَلْ بِفَضْلِکَ عَلَیْنا»؛4 یعنی ما کسی نیستیم که برای نجات خودمان در زورق شکسته اعمالمان بنشینیم، نه، این زورق در این اقیانوس نمی رود، که راه طولانی است.

یکی از بزرگان گفته بود: اگر اباعبدالله با آن همه خون و زخم و رنج و درگیری و اسارت که شاهدش بودند و در آن لحظه آخر که سر بر خاک نینوا گذاشته بودند و فرمودند: «صَبْراً عَلی قَضائِکَ یا رَبِّ لا اِلهَ سِواکَ»، اگر «یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ»5 را نمی گفتند، کم آورده بودند.

بدون استغاثه و تضرّع همه باخته ایم؛ چرا که راه طولانی است و قلّه ها بلند و مردان راه می نالند: «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزّادِ وَ طُولِ الطَّریقِ».6

البته فقط با تضرّع، مطلب تامّ و تمام نمی شود که رحمت و مهربانی حقّ و دستگیری او لازم است، «تَضَرَّعَ اِلَیْکَ فَرَحِمْتَهُ»؛ خدایا! تو محبت کنی و دستگیری نمایی.

راحت بگویم، حرف اول و آخر همین تضرّع عبد و رحمت اوست و جز با این مرکب نمی توان این مسیر را طی کرد.

 

گام های سلوک

 

معرفت، علم، فکر و عقل گام های سلوک هستند.

سپس عشق و ایمان و محبت، این ها گام دوم هستند. خیال نکنید که این گام به جایی می رساند؛ که «عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل ها.» 7

بعد از عشق، گام سوّم، تمامیّت عشق، یعنی شیدایی است. شیدایی مرحله بالاتری است، که: «اِنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتینَ اِلَیْکَ والِهَةٌ».8 واله بودن همان شیدایی است و لازمه آن اخبات است. اخبات، مسکنت و ذلت آدمی و سرافکندگی و شکستگی اوست. با کبر و غرور و طلبکاری نمی خرند که: «چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد».

این طور نیست که عاشق شوی، کارت تمام شود؛ بعد از عشق باید تمامیّت و شیدایی صورت گیرد. این حقیقت سوّم است. آنچه که تو می خواهی یا به خاطر زیبایی خدا و یا به خاطر محبّت او و یا کمال او، به خاطر این که جز او کسی نیست و هر دری را بزنی بر او وارد شده ای. هر پنجره ای که باز شود، او باز کرده است. بعد از همه این مسائلی که عشق را در آدمی برمی انگیزد، اگر تمامی این عشق با همه وسعتش دل تو را گرفت، تازه از تو شیدایی می خواهند.

بعد از تمامیّت محبّت، گام چهارم بلاست و خداوند دست به کار می شود و در دلِ عاشقِ شیدا می کارد و خوب هم می کارد و آن علف های هرز و درخت های بی حاصل را از ریشه بیرون می آورد.

بعد از این مرحله، گام پنجم، عبودیّت است که با بلا و عنایت او تو به عبودیّت و بندگی می رسی.

بعد از عبودیّت گام ششم رسالت است. وقتی عبد او شدی، باید بار برداری، «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ».

این مسیری است که باید طی کنی و تازه اخلاص را هم می خواهند، مُخْلَص باید باشی.

این راهی است که باید با تضرّع رفت، نه کبر و غرور و طلبکاری. ما خیال می کنیم بدون تضرّع، به ما می دهند؟! می دهند ولی چه حدی؟ هر کس سهمی دارد. در روایت هست: هر کس در عرفات یا در منی حاضر شود یا در کنار کعبه فریاد کند، به او می بخشند. به همه می بخشند، ولی وقتی فردا می فهمد که چقدر محتاج است و نمی تواند به دست آورد، می بیند آن چه خواسته و به دست آورده، خیلی کم است. تازه خیال نکنیم اگر اشکی ریختیم و گریه ای کردیم و آرام گرفتیم، همین کافی است. اگر گریه کردیم و اشکی ریختیم و وادادیم، باخته ایم.

شیطان که با خدا حرف زده و سال های سال، سجده و عبادت او را کرده، با یک کبر، و آدم که بهشت برین را دیده، با یک حرص، و کسانی که گرمی نفس اولیای خدا را احساس و دست رسول را لمس کردند و بیعت نمودند و در کنار او و صحابی او بودند و او را به هذیان نسبت دادند، با طمعِ در ریاست و قدرت، به عقب بازگشتند و مهبوط گردیدند. خدا به ما رحم کند که همه این ها را داریم.

این طور نیست که با رؤیت و معرفت و حتی شهود و بصیرت، بتوان سالک بود، نه، کفایت نمی کند.

در راهی که خطایای تو، لباس ذلّت را بر تَنَت می کند. یک کبر تو را ذلیل می کند، و این ذلّت لباس فراگیری است بر تمامی اندام تو. دیگر خدا را نمی خواهی و زیر بار نمی روی که حضرت سجّاد ناله سر داده: «اِلهی اَلْبَسَتْنِی الْخَطایا ثَوْبَ مَذَلَّتی».9 آن هم در راهی که در آن وسوسه ها زیاد است و شیطان و نفس و خلق و دنیا در کمین.

من شاهد بوده ام که خیلی ها در مسیر دین با عشق و صفا و توجّه آمدند، اما آن قدر وسوسه و مشکلات زیاد بود که با هجوم آن ها برگشتند و می گفتند که ما دیروز خیلی بهتر بودیم، نگاه نمی کردیم به زن. چه بودیم و چه نبودیم. اما امروز که مسلمان و مؤمن و متدین شده ایم، صدای پای زن، ما را رنج می دهد و گرفتارمان می کند.

این ها غافلند از این که دیروز بهتر نبودند، چرا که به ایشان طمعی نبود و شیطان وسوسه ای نداشت و آتشی نمی ریخت. اما امروز تو ریشه داری و از شاخ و برگت هم نمی گذرند و نمی گذارند به میوه برسی. میوه هم پیدا کردی، سالم نمی گذارند. و اگر انبارش کنی، لک دار و رویش خاک می ریزند و تو را رها نمی کنند. این راه، یک استاندارد قوی و محکمی را می طلبد و به اندازه ای که راه و کاری ارزش پیدا کرد، وسوسه ها و مشکلات، زیادتر می شود.

خدایا تو اوّل و آخر ما را ختم به خیر کن.




کلمات کلیدی: دعاهای، روزانه، شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (علیهاالسلام)، شرح، خزلی، خادم، هیئت محبان
نوشته شده توسط واله 89/1/17:: 8:51 صبح     |     () نظر
:: عناوین آخرین مطالب ارسالی
» هیئت محبان اهل بیت (ع) بندر امام خمینی(ره)
شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (علیهاالسلام)
این ها بوی شهید می دهند
نقش آفرینی حضرت عباس(علیه السلام) در حماسه عاشورا

این ها بوی شهید می دهند

خادم

من از آن ها بدم می آید. آن ها خیلی بلند و یکنواختند. به خاطر همین است که تا نگاهشان می کنم، دلم می گیرد. دلم برای دوستانم یک ذره می شود و به یاد مظلومیت هایشان می افتم، به یاد گمنامی هایشان در شهر، به یاد عکس دوست آسمانی ام «احمد»، عکس کوچک و خوشرنگی که آن ها تحمل نگه داشتنش را نداشتند ومعنی دوازده سال مفقود بودنش را نفهمیدند. من از آن ها گریزان بودم و حالا بیشتر. من از آن ها رویگردان بودم و حالا بیشتر. آن هایی که به تابوت های سه رنگ احمدها نگاهی نکردند و خودشان را در خواب سنگین پاناسونیک، هیوندای، و... گم کردند. با دیدنشان به یاد گنجشک های معصومی می افتم که زورشان نمی رسد خودشان را به بالای سر آن ها برسانند و راه عبوری از روی شانه های دود خورده شان پیدا کنند. «یا کریم ها» همیشه با دیدن آن ها غمشان تازه می شود و زود در گوشه ای کز می کنند. شاید به سایه های ترسناکشان فکر می کنند؛ سایه های بلند و بی قواره ای که آفتاب مهربان را از آن ها و آدم ها می دزدند، سایه های دراز و کج و معوجی که طعم ماشین می دهند. ماشین های لوکسی که مدام در خیابان ها ویراژ می دهند و سرفه می کنند و سرفه هایشان بلای جان اقاقی ها، چنارها، شمشادها و... می شود. در سایه هایشان هیچ پیرمرد مهربانی نفس تازه نمی کند. حتی گربه ها خمیازه می کشند و بی اعتنا رویشان می دوند. آن ها آن قدر خودشان را بالا کشیده اند که توی ذوق آسمان زده اند؛ آن قدر که انگار ابرها را هم فراری داده اند. کاری کرده اند که پرستوها کمتر گذرشان به شهر می افتد. حتی مرغابی ها، قوها، لک لک ها و غازهای وحشی با خودشان عهد بسته اند که مسیر کوچشان را کج کنند و دیگر از بالای سر آن ها به پرواز درنیایند. آفتاب دیگر خیلی سخت توی قاب چشم ها می افتد و ستاره ها کمتر به خواب شیرین بچه ها می آیند. گاه و بی گاه، روی سینه های سفت و سیمانی شان، عکس های بزرگ و خیره کننده نصب می شود. زرق و برق عکس ها چشم رهگذرها را زود تار می کند.

آن ها بی اجازه پا به شهرهای صمیمی ما گذاشته اند. آن ها از صمیمیت چیزی نمی دانند. آن ها معنی پیچک همسایه را نمی فهمند و نمی دانند نگاه «یاکریم» چه مزه ای می دهد. آن ها هیچ وقت تحمل عکس یک شهید را نداشته اند. عکس های شهیدان، در بغل گنده آن ها هیچ وقت جا نگرفته است. باران که می بارد، هیچ بوی خوشی از آن ها بلند نمی شود و رهگذرها، زودِ زود، از کنارشان رد می شوند. آن ها در شهر ما به سختی نفس می کشند و با بی حالی به زندگی آدم ها گره می خورند. اسم آن ها دیوارهای بلند و یکنواخت است. آن ها دیوارهای بدقواره، دراز و بدشکلند. آن ها همان هایی هستند که بعضی از آدم ها را با تبلیغات در سینه شان به بازی گرفته اند. آن ها سینه آسمان را خراش داده اند. آن ها همان هایی هستند که جلوی نسیم های مهربان، سینه سپر کرده اند و توفان و غبار از سر و کولشان پایین می ریزد و در کوچه ها ماندگار می شود. آن ها همان هایی هستند که از آفتاب بدشان می آید و معنی شهید را هضم نمی کنند. آن ها همان هایی هستند که می خواهند مفهوم ستاره ها را از ذهن بچه ها پاک کنند. آن ها با ما غریبه هستند.

اما من دیوارهایی را می شناسم که کوتاه و یکدست هستند. دیوارهایی که صمیمی و پُر سخاوتند. دیوارهایی که سایه هایشان را به زمین هدیه می دهند و هر صبح با نسیم به اهل گذر خوشامد می گویند. این ها دیوارهایی هستند که وقتی باران خورده و خیس می شوند، بوی تازه شان رهگذرها را به شوق وامی دارد. این ها روی دوششان ناودان هایی زیبا دارند که شُرشُر آوازشان گنجشک ها را به ذوق می آورد. این ها دیوارهایی هستند که خوابگاه پیچک ها و نیلوفرهای شاداب هستند. این ها دیوارهایی هستند که عکس های زیبای شهیدان را با اشتیاق در بغل گرفته اند و به همدیگر فخر می فروشند. این ها بوی شهید می دهند، بوی انقلاب می دهند، بوی شعارهایی به رنگ آزادی می دهند. این ها آن قدر کوتاه هستند که احترام درخت های قد بلند را نگه می دارند. این ها از تابلوهای رنگی بزرگ بدشان می آید. به همین خاطر تحمل نگه داشتنشان را ندارند.

دیوارهای قد کوتاه و آجری، طعم بق بقوهای ساده ای را می دهند که به همه آن تابلوها می ارزد. دیوارهای قدکوتاه و کاهگلی، طعم «یاکریم»های مهربانی را می دهند که آدم را به یاد محبت می اندازد. وقت کوچ، پرنده های مهاجر، از آن بالا برایشان بال بال می زنند و تنشان را پر از موسیقی عبور می کنند. من از این ها خوشم می آید. امروز صبح، تن لطیف و خاکی یکی از این ها را پر از عکسِ «احمد»های جوان و خوش سیمای شهرمان کردم. این ها زیباتر از همیشه شدند. این ها آدم ها را با خودشان بیشتر دوست کردند. این ها پر از عطر شهید شدند. دیگر هیچ کس عکس شهیدان را از روی آن ها محو نمی کند. دیگر هیچ عکسِ دیگری روی آن ها نمی چسبد. این ها دیوارهای کوتاه و مهربانند.




کلمات کلیدی:
نوشته شده توسط واله 89/1/17:: 8:48 صبح     |     () نظر
:: عناوین آخرین مطالب ارسالی
» هیئت محبان اهل بیت (ع) بندر امام خمینی(ره)
شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (علیهاالسلام)
این ها بوی شهید می دهند
نقش آفرینی حضرت عباس(علیه السلام) در حماسه عاشورا

 

نقش آفرینی حضرت عباس(علیه السلام) در حماسه عاشورا

 

1. آب رسانی

روز هفتم محرم، سه روز پیش از شهادت امام، عبیداللّه به عمر سعد نگاشت: «...به هوش باش! وقتی نامه ام به دستت رسید، به حسین(علیه السلام) سخت بگیر و اجازه نده از آب فرات حتی قطره ای بنوشد و با آنان همان کاری را بکن که آنان با بنده پرهیزگار خدا عثمان بن عفان کردند. والسلام.»1

امام، حضرت عباس(علیه السلام) را فرا خواند و سی سوار را به اضافه بیست پیاده با او همراه کرد تا بیست مشکی را که همراه داشتند، پر از آب نمایند و به اردوگاه امام بیاورند. پانصد سواره نظام دشمن در کرانه فرات استقرار یافته و مانع برداشتن آب شدند. حضرت عباس(علیه السلام) به مبارزه با نگاهبانان فرات پرداخت و افراد پیاده، مشک ها را پر کردند. وقتی همه مشک ها پر شد، حضرت عباس(علیه السلام) دستور بازگشت به اردوگاه را داد و محاصره دشمن را شکسته و توانست آب را به اردوگاه برساند.2

از آن پس حضرت عباس(علیه السلام) به «سقّا» مشهور شد.3 یکی از شعارهای بنی امیه در مقابله اهل بیت(علیهم السلام)خونخواهی عثمان بوده است. اما ادعای عبیداللّه در این نامه افترایی بیش نیست؛ زیرا امام علی(علیه السلام) و فرزندان او آب را بر عثمان نبستند و این قاتلین عثمان بودند که برای بیرون کشیدن او از خانه اش آب را به خانه او بستند و در واقع این امیرمؤمنان(علیه السلام)بود که در اعتراض به این حرکت، به امام حسین(علیه السلام) دستور داد تا به او و خانواده اش آب برساند.4

 

2. نمایندگی و سخنگویی از جانب امام

 

شب عاشورا یا تاسوعا عمر سعد در برابر لشکر خود ایستاد و فریاد کشید: «ای لشکریان خدا! سوار مرکب هایتان شوید و مژده بهشت گیرید». امام حسین(علیه السلام)جلوی خیمه ها بر شمشیر خود تکیه کرده بود. حضرت عباس(علیه السلام) با شنیدن سر و صدای لشکر دشمن، نزد امام آمد و عرض کرد: «لشکر حمله کرده است». امام حسین(علیه السلام)برخاست و به او فرمود:

«عباس! جانم به فدایت. سوار شو و نزد آنان برو و اگر توانستی، [حمله] آنان را تا فردا به تأخیر بینداز و امشب آنان را از ما بازدار تا شبی را برای پروردگارمان به نماز بایستیم و او را بخوانیم و از او طلب آمرزش نماییم که او می داند من به نماز عشق می ورزم و خواندن قرآن و دعای بسیار و طلب بخشایش را دوست می دارم». حضرت عباس(علیه السلام) به سوی لشکرگاه دشمن رفت و موفق شد جنگ را به تأخیر بیندازد.5

 

3. ردّ امان نامه دشمن

 

آوازه دلاورمردی های حضرت عباس(علیه السلام) چنان در گوش عرب آن روزگار طنین افکنده بود که دشمن را بر آن داشت تا با اقدامی جسورانه، وی را از صف لشکریان امام جدا سازد. در این جریان، «شَمِر بن شُرَحْبیل (ذی الجوشن)» فردی به نام «عبداللّه بن ابی محل» را که حضرت امّ البنین(علیهاالسلام) عمه او می شد، به نزد عبیداللّه بن زیاد فرستاد تا برای حضرت عباس(علیه السلام)و برادران او امانی دریافت دارد. سپس آن را به غلام خود «کَرْمان» یا «عرفان» داد تا به نزد لشکر عمر سعد ببرید.6

شمر امان نامه را گرفت و به عمر سعد نشان داد. عمر سعد که می دانست این تلاش ها بی نتیجه است، شمر را توبیخ کرد؛ زیرا امان دادن به برخی نشان از جنگ با بقیه است. شمر که می انگاشت او از جنگ طفره می رود، گفت:

«اکنون بگو چه می کنی؟ آیا فرمان امیر را انجام می دهی و با دشمن می جنگی و یا به کناری می روی و لشکر را به من وامی گذاری؟» عمر سعد تسلیم شد و گفت: «نه! چنین نخواهم کرد و سرداری سپاه را به تو نخواهم داد. تو امیر پیاده ها باش!» شمر امان نامه را ستاند و به سوی اردوگاه امام به راه افتاد. وقتی رسید، فریاد برآورد: «أَیْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛خواهرزادگان ما کجایند؟

حضرت عباس(علیه السلام) و برادرانش سکوت کردند. امام به آن ها فرمود: «پاسخش را بدهید، اگر چه فاسق است».7 حضرت عباس(علیه السلام)به همراه برادرانش به سوی او رفتند و به او گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند! آیا به ما امان می دهی، در حالی که پسر رسول خدا(صلی الله علیه وآله)امان ندارد؟!» شمر با دیدن قاطعیت حضرت عباس(علیه السلام)و برادرانش خشمگین و سرافکنده به سوی لشکر خود بازگشت.8

 

رفع یک شبهه

 

از گفتگویی که بین شمر و فرزندان امّ البنین(علیهاالسلام) صورت گرفت، شبهه ای در اذهان به وجود می آید که مراد شمر از جمله «أین بنو أختنا» چه بوده است؟ برخی گفته اند: بین عرب رسم بوده، دختران قبیله خود را خواهر صدا می زده اند. باتوجه به زندگی عشیره ای اعراب در آن دوران و انسجام ناگسستنی پیوندهای خونی در چنین جوامعی، بعید به نظر نمی رسد، چنین رسمی بین آنان حاکم بوده باشد. اما تا چه اندازه این انگاره درست و قابل اثبات باشد، معلوم نیست. در هر حال، روشن کردن نسبت خانوادگی امّ البنین(علیهاالسلام) با شمر تا اندازه ای می تواند مطلب را شفاف تر سازد.

گفتنی است: امّ البنین(علیهاالسلام) و شمر هر دو از قبیله «بنی کلاب» می باشند. نسب خانوادگی آنان این گونه است:

بنابراین امّ البنین(علیهاالسلام)از عموزادگان شمر می باشد. دلیل واضح تر این خطاب از سوی شمر، جنبه روانی و کارکرد روان شناختی آن است. بدین معنا که شمر با توجه به این که روحیات حضرت عباس(علیه السلام) را می شناخته، احتمال می داده که او امان نامه را نپذیرد. شمر با اتخاذ این لحن، می خواست که حضرت را متوجه پیوند خانوادگی اش با خود نماید و شرایط روحی عباس(علیه السلام) را برای پذیرش امان نامه بیشتر آماده سازد. گذشته از آن، شمر این سخن را در حضور دیگران و با صدای بلند اظهار می کند تا عرصه را بر حضرت بیشتر تنگ نموده و او را وادار به مصالحه نماید.

 

7. پاسداری از خیمه ها

 

شب عاشورا حضرت عباس(علیه السلام)پاسداری از حرم را بر عهده گرفت. اگر چه ایشان آن شب را از دشمن مهلت گرفته بود، ولی از پستی و دون مایگی آنان بعید نبود که پیمان شکنی کنند. آن شب، هنگامی که حضرت عباس(علیه السلام) از گفتگو با شمر در مورد پذیرش یا ردّ امان نامه بازگشت، زهیر نزد او رفت. زهیر دیر زمانی بود که با خاندان امام علی(علیه السلام) آشنایی داشت. او پرچمی را که در دست «عبداللّه بن جعفر بن عقیل» بود، گرفت. عبداللّه پرسید: «ای برادر! آیا در من ضعف و سستی ای دیده ای که پرچم را از من می گیری؟» زهیر پاسخ داد: «خیر، با آن کاری دارم». سپس نزد عباس(علیه السلام) آمد. حضرت بر مرکب خویش سوار و با نیزه ای در دست و شمشیری به کمر مشغول نگاهبانی بود.10 زهیر نزد او آمد و گفت: «آمده ام تا با تو سخنی بگویم». حضرت که بیم حمله دشمن را داشت، فرمود: «مجال سخن نیست، ولی نمی توانم از شنیدن گفتار تو بگذرم. بگو، من سواره می شنوم». زهیر جریان خواستگاری علی(علیه السلام) از امّ البنین(علیهاالسلام) را بیان کرد و انگیزه امام را از ازدواج با او یادآور شد و افزود: «ای عباس(علیه السلام)! پدرت تو را برای چنین روزی خواسته، مبادا در یاری برادرت کوتاهی کنی!» حضرت عباس(علیه السلام) از شنیدن این سخن خشمگین شد و سخت برآشفت و از عصبانیت آن قدر پایش را در رکاب اسب فشرد که تسمه آن پاره شد و فرمود: «زهیر! تو می خواهی با این سخنانت به من جرأت دهی؟! به خدا سوگند تا دم مرگ، از یاری برادرم دست بر نمی دارم و در پشتیبانی از او کوتاهی نخواهم کرد. فردا این را به گونه ای نشانت می دهم که در عمرت نظیرش را ندیده باشی».11

 

8. پرچمداری سپاه

 

صبح عاشورا، وقتی امام از نماز و نیایش فارغ شد، لشکر دشمن آرایش نظامی به خود گرفت و اعلان جنگ نمود. امام افراد خود را آماده دفاع کرد. لشکر امام از سی و دو سواره و چهل پیاده تشکیل شده بود. امام در چینش نظامی لشکر خود، زهیر را در «مَیمنة» و حبیب را در «مَیسره» گماشت و پرچم لشکر را در قلب سپاه، به دست برادر خود حضرت عباس(علیه السلام) داد.12

 

9. شکستن حلقه محاصره دشمن

 

در نخستین ساعت های جنگ، چهار تن از افراد سپاه امام حسین(علیه السلام) به نام های «عمرو بن خالد صیداوی»، «جابر بن حارث سلمانی»، «مجمع بن عبداللّه عائذی» و «سعد؛ غلام عمر بن خالد» حمله ای دسته جمعی به قلب لشکر کوفیان نمودند.

دشمن تصمیم گرفت آنان را محاصره نماید. حلقه محاصره بسته شد؛ به گونه ای که کاملاً ارتباط آن ها با سپاه امام قطع گردید. در این هنگام حضرت عباس(علیه السلام)با دیدن به خطر افتادن آن ها، یک تنه به سوی حلقه محاصره تاخت و موفق شد حلقه محاصره دشمن را شکسته و آن چهار تن را نجات بدهد، به طوری که وقتی آن ها از چنگ دشمن بیرون آمدند، تمام پیکرشان زخمی و خون آلود بود.13

 

10. کندن چاه برای تهیه آب

 

در میانه روز، آن گاه که تشنگی بر کودکان، زنان و حتی سپاهیان امام فشار شدیدی آورده بود، امام به حضرت عباس(علیه السلام)دستور داد اقدام به حفر چاه نماید؛ چرا که سرزمین کربلا بر کرانه رودی پر آب قرار داشت و احتمال آن می رفت که با کندن چاه به آب دست یابند. حضرت عباس(علیه السلام) مشغول کندن چاه شد. پس از مدتی کندن زمین، از رسیدن به آب از آن چاه ناامید گردید، از چاه بیرون آمد و در قسمت دیگری از زمین دوباره شروع به حفر چاه نمود، ولی از چاه دوم نیز آبی نجوشید.14

 

12. پیش فرستادن برادران برای نبرد

 

وقتی حضرت عباس(علیه السلام) بدن های شهیدان بنی هاشم و دیگر شهدا را بر گستره کربلا دید، برادران مادری خود، عبداللّه، جعفر و عثمان را فراخواند و به آن ها فرمود: «ای فرزندان مادرم! پیش بتازید تا جانفشانی شما را در راه خدا و رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شاهد باشم». آنان که خون علی(علیه السلام) در رگ هایشان جاری بود، پیش تاخته و پس از مدتی نبرد با دشمن، پیش چشم حضرت عباس(علیه السلام) به شهادت رسیدند.15

 

13. شهادت فرزندان حضرت عباس(علیه السلام)

 

هنگامی که حضرت عباس(علیه السلام)به شهادت رسید، امام حسین(علیه السلام)خود را به او رسانید و وقتی که حالت او را مشاهده نمود، فریاد بی یاوری برآورد. «محمد» و «قاسم» فرزندان عباس(علیه السلام)صدای امام را شنیدند، نزد ایشان رفته و در پاسخ امام فریاد زدند: «در خدمت توایم ای سرور ما!»

امام فرمود: «بِشَهَادَةِ اَبِیکُمَا الکِفَایَة»؛ شهادت پدرتان بس است. اما آنان امتناع ورزیده و از امام اجازه گرفته، به میدان نبرد شتافتند و پس از پیکار با دشمن ابتدا محمد و پس از او قاسم به شهادت رسید.16 علامه «سید محسن امین»، نیز «عبداللّه بن عباس(علیه السلام)» را در شمار شهیدان کربلا ذکر می نماید،17 اما بنا به گزارش برخی دیگر از تاریخ نگاران، تنها «محمد» در کربلا به شهادت رسیده است.18

 

14. پیکار شجاعانه

 

حضرت با سه تن از جنگجویان دشمن روبه رو می شود، نخستین آنان، «مارد بن صُدَیف» بود. او دو زره نفوذناپذیر پوشیده، کلاهخودی بزرگ بر سر نهاده و نیزه ای بلند در دست گرفته بود. وقتی به میدان آمد، نیزه اش را به حمایل سینه حضرت فرو کرد. عباس(علیه السلام) سر نیزه او را گرفت و پیچاند و نیزه اش را از دستش بیرون آورد و او را با نیزه خودش هلاک کرد.19

نفر دوم، «صَفوان بن ابطح» بود که در پرتاب سنگ و نیزه مهارت فراوان داشت. او پس از چند لحظه رویارویی، مجروح شد، ولی بخشش حضرت، زندگی دوباره به او بخشید.

سومین رزم آور «عبداللّه بن عقبة غَنَوی» بود. حضرت، پدر او را می شناخت و برای این که کشته نشود، مهرورزانه به او گفت: «تو نمی دانستی که در این جنگ با من روبه رو می شوی. به سبب احسانی که پدرم به پدرت کرده است، از جنگ با من دست بردار و برگرد». خیرخواهی حضرت در او اثر نکرد و به جنگ پرداخت. ساعتی نگذشته بود که شکست خورد و مفتضحانه از میدان نبرد گریخت.20

 

پی نوشت ها:

 

1ـ نهایة الارب، ج20، ص427؛ بغیة الطلب، ج6، ص262.

2ـ تاریخ الطبری، ج5، ص412؛ نفس المهموم، ص214؛ الکامل فی التاریخ، ج3، ص283؛ تذکرة الخواص، ص248؛ اعیان الشیعه، ج7، ص43؛ مقاتل الطالبیین، ص78.

3ـ تسلیة المجالس، ج2، ص264؛ الثقات، ج1، ص559؛ السیرة النبویة، ج1، ص559؛ بحارالانوار، ج44، ص378 ؛ مُثیر الاحزان، ص51.

4ـ مروج الذهب، ج2، ص701.

5ـ الإرشاد، ج2، ص92؛ مناقب آل ابی طالب، ج4، ص98؛ بحارالأنوار، ج44، ص391؛ تاریخ الطبری، ج5، ص416؛ اعیان الشیعة، ج7، ص430؛ تجارب الامم، ج2، ص68.

6ـ تاریخ الطبری، ج5، ص415؛ الفتوح، ج5، ص166؛ الکامل فی التاریخ، ج3، ص284.

7ـ مقتل الحسین(ع) للخوارزمی، ج1، ص246؛ عمدة الطالب، ص394؛ اللهوف، ص88.

8ـ الإرشاد، ج2، ص91؛ بحارالأنوار، ج44، ص390، اعلام الوری، ص233؛ مقتل الحسین(ع) للخوارزمی، ج1، ص246؛ الکامل فی التاریخ، ج3، ص284؛ المنتظم، ج5،پص337.

9ـ جمهرة النسب، ج2، ص321.

10ـ وسیلة الدارین، ص270 ؛ مقتل الحسین(ع) بحرالعلوم، ص314؛ معالی السبطین، ج1، ص443.

11ـ مقتل الحسین(ع) بحرالعلوم، ص314؛ کبریت الأحمر، ص386؛ بطل العلقمی، ج1، ص97.

12ـ شرح الاخبار، ج3، ص182؛ بحارالأنوار، ج45، ص4؛ تذکرة الخواص، ص251 ؛ الأخبارالطوّال، ص256.

13ـ تاریخ الطبری، ج5، ص446؛ الکامل فی التاریخ، ج3، ص293؛ اعیان الشیعة، ج7، ص430؛ معالی السبطین، ج1، ص443؛ العیون العبری، ص126.

14ـ ینابیع المودة، ج2، ص340؛ المنتخب، ج2، ص441؛ مقتل ابی مخنف، ص57؛ بطل العلقمی، ج2، ص357.

15ـ الامالی الخمیسیة، ج1، ص175؛ بحارالأنوار، ج45، ص38؛ مقاتل الطالبیین، ص54؛ اعلام الوری، ص243؛ الإرشاد، ج2، ص113.

16ـ بطل العلقمی، ج3، ص433.

17ـ اعیان الشیعة، ج1، ص610.

18ـ بحارالانوار، ج45، ص62؛ مناقب آل ابی طالب، ج4، ص12؛ العوالم، ج17، ص343.

19ـ کبریت الأحمر، ص387.

20ـ همان.




کلمات کلیدی: ساقی، فداکاری، آب رسانی، خیمه، تشنگی، علمدار، یارحسین، پدرمشک، ابالقربه، عباس، محترم، فدایی، عشق حسین
نوشته شده توسط واله 89/1/17:: 8:46 صبح     |     () نظر
:: عناوین آخرین مطالب ارسالی
» هیئت محبان اهل بیت (ع) بندر امام خمینی(ره)
شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (علیهاالسلام)
این ها بوی شهید می دهند
نقش آفرینی حضرت عباس(علیه السلام) در حماسه عاشورا